
طبیب اصفهانی
شمارهٔ ۷۷
۱
نه همین زآتش عشقت دل ما میسوزد
هرکه را هست دلی، سوخته یا میسوزد
۲
خاک این بادیه بین کز قدم گرمروان
بس که گرم است در او پای صبا میسوزد
۳
آتش ناله ما بس که جهان را افروخت
هرکه را مینگری زآتش ما میسوزد
۴
محفل امشب ز فروغ رخ ساقی گرم است
گل جدا، باده جدا، شمع جدا میسوزد
۵
خضر اگر غوطه به سرچشمه حیوان دهدم
بس که دلسوختهام آب بقا میسوزد
۶
سایه داغ جنون تا به سرم افتادست
گر کند سایه به من بال هما میسوزد
۷
گشته با غیر چرا گرم سخن یار، طبیب
گرنه از آتش می شرم و حیا میسوزد
نظرات