
طبیب اصفهانی
شمارهٔ ۹
۱
به همواری تهی کن از غم لیلیوَشان دل را
ازین وادی بکش ای ساربان آهسته محمل را
۲
مکن کاوش ز مژگان پیش از این بادل که جز مهرت
ندارد گوهری کاویدهام گنجینهٔ دل را
۳
به گاه کشتنم از رخ چه سود ار پرده برداری
که از دیدار گل حسرت فزاید مرغ بسمل را
۴
کند چون عزم کشتن قاتلم زین بیشتر ترسم
نمیخواهم به خون آلوده بینم دست قاتل را
۵
حریفان گرم صحبت با تو در بزم و به حسرت من
کنم تا چند از بیرون در نظاره محفل را
۶
درین وادی خدا داند که خاک من کجا باشد
گرفتم من به این واماندگی دامان محمل را
۷
طبیب این بحر عشق است و کنارش از نظر پنهان
فکندی چون درین کشتی ز چشم انداز ساحل را
نظرات