ترکی شیرازی

ترکی شیرازی

شمارهٔ ۱۰۹ - مرغ سحرخیز

۱

حاشا که ز شمشیر تو پرهیز کنم من

خود را سپر خنجر خون ریز کنم من

۲

گویند که پرهیز کن از عشق نکویان

از عشق محال است که پرهیز کنم من

۳

شب ها ز خیال تو به چشمم نرود خواب

خود را زفغان، مرغ سحرخیز کنم من

۴

هرگه نظرم بر لب میگون تو افتد

پیمانه ز خون مژه لب ریز کنم من

۵

هر لحظه به یادم لب شیرین تو آید

چون صحبتی از خسرو پرویز کنم من

۶

رخسارهٔ زیبات ز بس صاف و لطیف است

آزرده شود گر نظری تیز کنم من

۷

ریزد شکر از لعل لبت گاه تکلم

جان برخی آن لعل شکرریز کنم من

۸

صد نافه چنین دزدمش از هر خم و هر چین

گر دست در آن زلف دلاویز کنم من

۹

ای ترک! اگر باز نداری دل «ترکی»

عرض تو به شهزادهٔ تبریز کنم من

تصاویر و صوت

نظرات