ترکی شیرازی

ترکی شیرازی

شمارهٔ ۱۱۴ - برگ گل

۱

تا به رخ آن سیمتن رنگین نقاب انداخته

سایه ای از برگ گل، بر آفتاب انداخته

۲

تا گشوده از سر زلفین پرتابش گره

عاشقان را سر به سر، در پیچ و تاب انداخته

۳

مردم چشمم ز هجر خال هندوی لبش

همچو زنگی بچه ای خود را در آب انداخته

۴

پای از سر باز نشناسم یاران همتی

این چه افیونی است ساقی در شراب انداخته

۵

زان شراب آتشین کافکنده در جام چو لب

آتشی گویا به جان شیخ و شاب انداخته

۶

خال بر رخساره اش دانی چرا باشد سیاه؟

بسکه خود را در میان آفتاب انداخته

۷

خوف «ترکی» ز آفتاب گرم روز محشر است

خویش را در زیر ظل بوتراب انداخته

تصاویر و صوت

نظرات