
ترکی شیرازی
شمارهٔ ۴۱ - شرط دوستی
۱
روز نخست، دل به تو دادم عبث عبث
داغ غمت به سینه نهادم عبث عبث
۲
دیدم کمند زلف خم اندر خم تو را
دانسته در کمند، فتادم عبث عبث
۳
دل بر تو بستم از سر شب، تا به صبحدم
از دیده راه اشک، گشادم عبث عبث
۴
هر شب ز هجر روی تو بی داد می کنم
روزی نمی رسی تو به دادم عبث عبث
۵
من شرط دوستی به تو آرم به جا و تو
بستی کمر چرا؟ به عنادم عبث عبث
۶
دانم که هیچ وقت، تو یادم نمی کنی
اما نمی روی تو زیادم عبث عبث
۷
باشد که بینمت چو از این کو چه، بگذری
در راه انتظار، ستادم عبث عبث
۸
نبود به غیر وصل تو در دل مرا مراد
دانم نمی دهی تو مرادم عبث عبث
۹
«ترکی» زمان صحبت جانان نمی رود
تا عمر باقی است، زیادم عبث عبث
نظرات