
ترکی شیرازی
شمارهٔ ۴۲ - طلعت آفتاب
۱
ای قدت راست تر، ز شاخهٔ ساج!
وی رخت صاف تر، ز صفحهٔ عاج!
۲
به تو ای پادشاه کشور حسن!
خوبرویان دهند باج و خراج
۳
تا به دیدم کمان ابرویت
تیر عشق تو را شدم آماج
۴
خال هندوی رهزن تو نمود
خانهٔ طاقت مرا تاراج
۵
فرق ما بین توست با دگران
طلعت آفتاب و، نور سراج
۶
زر عشق تو گشت چون رایج
پیشهٔ عاشقی گرفت رواج
۷
به یکی بوسه از تو محتاجم
چون گدایی به درهمی محتاج
۸
با دلم آنچه کرده ای تو، نکرد
پنجهٔ شاهباز با دراج
۹
از دوای طبیب می نشود
درد عاشق به هیچ گونه علاج
۱۰
غرق در بحر بیکران را نیست
خبری از تلاطم امواج
۱۱
دوستی کردن تو با «ترکی»
پنبه و آتش است و، سنگ و زجاج
نظرات