
ترکی شیرازی
شمارهٔ ۶۵ - طفل اشک
۱
ای رخت چون صبح روشن، گیسویت چون شام تار!
ای لبت آب حیات و، وی خطت مشک تتار!
۲
عارضت ماهی ست گرمه را بود عناب لب
قامتت سروی ست گر سرو آورد لیمو ببار
۳
چشم جادوی تو از سر، می رباید عقل و هوش
خال هندوی تو از دل، می برد صبر و قرار
۴
باغبان بیند اگر سرو قد رعنای تو
سرو ننشاند از این پس، در کنار جویبار
۵
یک اشاره گر کنی، ز ابروی چون تیغ کجت
کشته ها بینی زهر جانب، قطار اندر قطار
۶
رخ نهان در پرده سازی، دل بری از دست خلق
آه اگر بی پرده رخ بر خلق، سازی آشکار
۷
در کنارم دایم از هجرت نشسته طفل اشک
کی چو طفل اشک، یکبارت ببینم در کنار
۸
نی همین «ترکی» است در چین سر زلفت اسیر
همچو وی باشد اسیرچین زلفت صد هزار
نظرات