
ترکی شیرازی
شمارهٔ ۷۳ - شب هجران
۱
آن پری چهره نگاری که منم خاک درش
میل دارم که شبی تنگ بگیرم ببرش
۲
من نظر جز به جمالش نکنم جایی و، او
روی درهم کشد ار سوی من افتد نظرش
۳
بی وفایی همه آموخته در مکتب و بس
گویی از علم وفا هیچ نباشد خبرش
۴
درپس پرده دل از دست، برد خلقی را
آه اگر پرده فتد از رخ همچون قمرش
۵
به قدم بوسی اش از خاک برون آرم سر
بعد مردن، اگر افتد، به مزارم گذارش
۶
عاشق سوخته دل، پا نکشد از در دوست
چون قلم، گر بشکافند دو صد بار سرش
۷
هر شبی را سحری هست ولی در عجبم
چه شب است این شب هجران، که نباشد سحرش
۸
مرغ هر دل که گشاید به هوایش پر و بال
بشکند عاقبت از سنگ جفا بال و پرش
۹
نه عجب گر بچکد از سخنم شربت و قند
گر شبی بوسه زنم بر لب همچون شکرش
۱۰
خبرش نیست که شب تا به سحر «ترکی» را
عوض اشک، رود خون دل از چشم ترش
نظرات