
ترکی شیرازی
شمارهٔ ۸ - قامت رعنا
۱
ای رخت چون صبح عید و گیسویت چون شام یلدا
بوالعجب صبحی و شامی همچنان داری به یکجا
۲
خوش بود گر بوسم آن رخسار همچون صبح عیدت
و آن شب یلدای زلفت را ببویم تا به فردا
۳
یک شب یلدا فزونش نیست در عالم به سالی
وین عجب باشد که در یک ماه دیدم من دو یلدا
۴
گر کسی خواهد که بیند آن دو یلدا را به یک مه
گو بیا در چهره ام بنگر دو زلف عنبرآسا
۵
چشم جادویت به غارت می برد از دست دینم
خال هندویت دلم را میبرد از کف به یغما
۶
نی به تنها من گرفتارم به دام چین زلفت
همچو من باشند در چین سر زلف تو تنها
۷
گر تو با این قامت رعنا خرامی سوی بستان
تا قیامت سرو، از رشک قدت ماند به یک جا
۸
گفتی ام امروز و فردا میکنم از غم رهایت
من که مردم از غمت تا کی کنی امروز و فردا
۹
مردمان گویند «ترکی» چشم پوش از روی خوبان
کی تواند چشم خود پوشیدن از خورشید، حربا
نظرات