
ترکی شیرازی
شمارهٔ ۸۸ - صف مژگان
۱
چندای شوخ پری چهره!تو باحیله و رنگ
شیشهٔ عمر مرا می زنی از خشم، به سنگ
۲
من به فکر تو و تو با دگران باده گسار
من به تو بر سر صلح و، تو به من بر سر جنگ
۳
صف مژگان تو ای شوخ دل آرا!دیدم
یادم آید زصف آراستن لشکر زنگ
۴
گیسوی مشک فشان است تو را بر سر دوش
یا که بر شاخ صنوبر، شده زاغی آونگ
۵
من که از نوک قلم صورت مویی بکشم
نتوانم که زنم نقش میانت بی رنگ
۶
خواستم شعری در وصف دهانت گویم
نتوانستم و گردید مرا حوصله تنگ
۷
«ترکی» از بخت بد افتاده زشیراز به هند
ترسم آبشخورش آخر بکشد سوی فرنگ
نظرات