
ترکی شیرازی
شمارهٔ ۹۸ - صد هزار چشم
۱
تا باز کرده ام به تو ای گل عذار، چشم!
پوشیده ام من از همهٔ کار و بار، چشم
۲
از دیدن رخت نشود سیر چشم من
باشد اگر به صورت من صدهزار، چشم
۳
بسیار چشم دیده ام اما ندیده است
چشمم بسان چشم تو در روزگار، چشم
۴
گفتی که بر سر ره من باش منتظر
پیوسته باشدم به ره انتظار، چشم
۵
از دیدن جمال تو چشمم پرآب شد
آری شود ز دیدن خور آبدار، چشم
۶
تا آفتاب روی توام از نظر برفت
جسمم ضعیف گشت و رخم زرد و تار، چشم
۷
دامن کشان چو می گذری از میان خلق
باز است بهر دیدن تو بی شمار، چشم
۸
چشم خمار، حالت می خورده است و تو
گر می نخورده ای ز چه داری خمار، چشم
۹
با چشم اگر کنی تو به «ترکی» اشارتی
بر چشم پرخمار تو سازد نثار، چشم
نظرات