ترکی شیرازی

ترکی شیرازی

شمارهٔ ۹۷ - نظم جگر سوز

۱

تا سایهٔ تو بود پدر جان به سر من

روشن شب تاریک بدی در نظرم من

۲

دامان تو آرامگهم بود شب و روز

تو رفتی و از هجر تو خون شد جگر من

۳

اکنون به رخم شمر زند سیلی بیداد

رحمی نکند بر من و، بر چشم تر من

۴

من مرغ خوش الحان گلستان تو بودم

گردون، زچه بشکست ز کین بال و پر من

۵

من طفلم و اندوه فراق تو گران است

از بار غم هجرتو خم شد کمر من

۶

ای کاش! برون نامده بودم ز مدینه

یا کاش به کوفه نفتادی گذر من

۷

تا کرب و بلا همسفرم بودی و اکنون

تا شام بود شمر و سنان، همسفر من

۸

دشمن بردم از سر کویت به اسیری

آیا که رساند به تو روزی خبر من

۹

در سینه دلم خون شده از هجر، دمادم

خونابه روان است ز راه بصر من

۱۰

من رفتم و ترسم که ز هجر تو بمیرم

آگه شوی آندم که نباشد اثر من

۱۱

«ترکی» رگ خون از بصر خلق گشاید

این نظم جگرسوز تر از نیشتر من

تصاویر و صوت

نظرات