
ترکی شیرازی
شمارهٔ ۱۶ - بخت خفته
۱
چها که می کشم از دست بخت خفتهٔ خویش
که هر چه می کنم از خواب بر نمی خیزد
۲
به آتش افکنمش ور به آبش اندازم
ورش بباد دهم خاک بر سرم بیزد
۳
چه طالعی ست که دیرینه دوستان مرا
به دشمنی من از هر طرف برانگیزد
۴
به هر رفیق، که از مهر می شوم نزدیک
ز من چو آهوی صیاد دیده بگریزد
۵
اگر میانجی روزی شوم میان دو خصم
یکی نهد دگری را و در من آویزد
۶
اگر ز صنعت خود پیش کس کنم سخنی
ترش نشیند و با من به خشم بستیزد
۷
کتاب شعر مرا کس به نیم جو نخرد
به جای شعر، گر از خامه ام گهر ریزد
۸
به حیرتم از این بخت واژگون که چرا؟
مرا سرشک، به خون جگر بیآمیزد
۹
مگر که حضرت روح القدس کند مددی
که بخت خفتهٔ ترکی ز خواب برخیزد
نظرات