
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۱۰۱
۱
پاسبان گنج ایمانی، مرو ای دل به خواب
مصحف یاد حقی، خود را مکن باطل به خواب
۲
با گرانباری درین تن پای تا سر غفلتی
رفته یی ای لاشه جان، در میان گل به خواب
۳
در ثمر بستن که میباید بجان استادگی
گشته یی ای نخل آزاد این قدر مایل به خواب
۴
نیم عقلی از سبک عقلی به خود داری گمان
میکنی آن را هم از تن پروری زایل به خواب
۵
هر نگاه اعتبارت، جوی آب زندگیست
حیف باشد چشمه آن را کنی باطل به خواب
۶
این چنین کافتاد در راحت به یک پهلو تنت
روی بیداری مگر بینی تو ای جاهل به خواب
۷
در ره سیلاب خوابیدن، بود از عقل دور
تن مده در رهگذار عمر مستعجل به خواب
۸
مال چون بسیار گردد، کم شود آسودگی
بگذرد چون سیری از حد، تن رود مشکل به خواب
۹
خواب را خواب عدم واعظ تواند شد بدل
نقد عمر بی بدل را چون دهد عاقل به خواب
نظرات