واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۱۰۸

۱

رفت عهد شباب و، دندان ریخت

رگ ابری گذشت و، باران ریخت

۲

شد جوانی، نماند در سر شور

رعشه پیری این نمکدان ریخت

۳

تنگدل چند از غم رفتن؟

برگ خود گل بروی خندان ریخت

۴

سست شد پا، ز سیل رفتن عمر

کاخ تن، عاقبت ز بنیان ریخت

۵

روزگارم، به نازکی پرورد

چون گلم، عاقبت ز دامان ریخت

۶

بود مانند گریه شادی

در جوانی چو عقد دندان ریخت

۷

جز گل خاریم، نشد حاصل

ز آبرویی که پیش دونان ریخت

۸

شعر نتوان بهر جمادی خواند

گوهر خود بخاک نتوان ریخت

۹

کلک واعظ نریخت لعل خوشاب

خون دل بود، کو ز مژگان ریخت

تصاویر و صوت

دیوان ملا محمدرفیع واعظ قزوینی (با تصحیح و مقدمه و فهارس) به کوشش سید حسن سادات ناصری - ملا محمد رفیع واعظ قزوینی - تصویر ۱۲۸

نظرات