
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۱۱۱
۱
در چنگ خصم پاک گهر ایمن از بلاست
چون دانه شرار که در سنگ آسیاست
۲
آن را که پادشاهی درویشی آرزوست
بر فرق او کلاه نمد سایه هماست
۳
جز خویش را کسی بنظر در نیاورد
خود بین کسی که نیست درین عهد، چشم ماست
۴
راز نهان ما چه عجب گر شود بلند؟
در کوهسار درد نفس می کشی، صداست
۵
تا در دل آن نگار بتمکین نشسته است
عالم اگر زجای بجنبد، دلم بجاست
۶
در خانه دل، ای غم جانان خوش آمدی
در دیده ای غبار رهش، از تو صد صفاست
۷
بیگانگان زدرد تو همراز هم شدند
هرکس که دیده است ترا با من آشناست
۸
بالد بخویش روز بروزم گداز تن
واعظ ببین دیار محبت خوش هواست!
تصاویر و صوت

نظرات