
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۱۲
۱
بس است شمع قناعت چون مسکن ما را
چرا بمهر بود چشم روزن ما را
۲
کشید خجلت بی برگی از خزان چندان
که کرد آب عرق سبز گلشن ما را
۳
سیاه باد رخ مفلسی بهر دو جهان
که ناامید ز ما کرد رهزن ما را
۴
زخلق یاوری هم شده است رسم قدیم
مگر بباد دهد برق خرمن ما را
۵
زدود مشعل ظالم هم این ستم بس نیست
که کرده است سیه چشم روشن ما را
۶
کجاست رستم همت که تا ز چاه امل
برآرد این دل سخت چو بیجن ما را
۷
کمر نبندد الهی کمر بکین بستن
که او به کینه کمر بسته دشمن ما را
۸
ز جان به جامه پشمین فقر تن دادیم
بس است جامه فاخر همین تن ما را
۹
بود ز کوتهی تیشه طالب واعظ
که گشته است به سر خاک معدن ما را
تصاویر و صوت

نظرات