
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۱۲۵
۱
رفت پیری چو ز حد، مرگ گوارنده تر است
شربت مرگ درین شیر بجای شکر است
۲
میرسد قاصد پیری،ز عصا نامه بکف
زندگی رفته، اجل آمده، کاینش خبر است
۳
زهر آوازه مرگی، بگشا دیده ز خواب
کان شب عمر ترا بانگ خروس سحر است
۴
همدمان فاتحه خوانند برای تو همه
در ره مرگ، عمل با تو همین همسفر است
۵
فقر ایوان بلندیست، برآیی چو برآن
پادشاهی و، جهانت همه باغ نظر است
۶
گریه از تلخی ایام، چو طفلان تا چند؟
شیر مادر بودت، گر همه پند پدر است
۷
سپر و جبه و جوشن، ببرت ای ظالم
همه وابسته یک ناوک آه سحر است
۸
گریه از درد تو ای یار، مرا نور دو چشم
آتش عشق تو ای دوست، مرا تاج سر است
۹
عیب جویان همه چشمند و زبان، گوشی نیست
ورنه گفتار تو واعظ همه در و گهر است
نظرات