واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۱۳۱

۱

نه شوق منصب هندم، نه ذوق جاگیر است

که سیر چهره سبزان هزار کشمیر است

۲

بهند سایه دیوار خویش خرم و شاد

نشسته شاه جهانم، غمم جهانگیر است

۳

اگر قلمرو هستی شود پر از دشمن

چه غم که حلقه زنجیر، قلعه زنجیر است

۴

گلش ز نعمت دیدار سفره گر دارد

بگاه جنگ هم ابروی او بشمشیر است

۵

شوند خویش دو بیگانه باهم از ریزش

بدایه کودک بیگانه محرم از شیر است

۶

فروتنی بخدا زودتر کند نزدیک

که زود قطع شود راه، چون سرازیر است

۷

تهیه سفر مرگ در جوانی کن

که زاد و راحله راه دور شبگیر است

۸

گرفته سنگ و سفال هوس زمین دلت

از آن نهال دعایت چنین زمین گیر است

۹

مرو ببخت جوان طفل سان زره واعظ

که بخت اگر چه جوان است،زندگی پیر است

تصاویر و صوت

نظرات