
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۱۳۶
۱
برد ز مجلس ما فیض آنکه خاموش است
زبان بود چو فروشنده، مشتری گوش است
۲
بروی دل در فیض است لب فرو بستن
چراغ خانه باطن زبان خاموش است
۳
مباش چین بجبین و، هرآنچه خواهی باش
که بر عیوب تو روی گشاده روی پوش است
۴
دلش ز بند غم روزگار آزاد است
هرآنکه از خم زلف تو حلقه بر گوش است
۵
چو در سرای تو باشند دردمندان فرش
چه غم ز مخمل و دیبا اگر نه مفروش است
۶
خط سعادتت از لوح جبهه پیدا نیست
ز مشق سجده درها ز بسکه مغشوش است
۷
بشور ما چه کند، حرف پوچ ناصح ما؟
که ره بخس ندهد چشمه یی که در جوش است
۸
کجاست لایق در گوش؟ ورنه واعظ را
فراید سخنان جمله لایق گوش است
نظرات