
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۱۴۱
۱
صفای چهره گلگون او سراب دل است
خیال لعل لبش، آتش کباب دل است
۲
دل از کمند علایق، نمی رهد بی عشق
گسستن از دو جهان کار پیچ و تاب دل است
۳
ز ترک، نسخه دل، زینت دگر گیرد
کمند وحدت ما، جدول کتاب دل است
۴
ز رنج فقر مدان ناتوانی ما را
که رنگ کاهی ما، نور آفتاب دل است
۵
غمت چنان دل خون گشته ام گرفته تمام
که قطره قطره از آن نیز در حساب دل است
۶
توان ز ظاهر ما خواند حال باطن ما
شکسته رنگی ما فردی از کتاب دل است
۷
نشانده بلهوسی های دل، بدین روزم
خراب، خانه دل، خانه ها خراب دل است
۸
توان ز عشق رسیدن به کام دل واعظ
که دست و پای ره دوست، اضطراب دل است
نظرات