واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۱۴۹

۱

ز اهل جود، چه منت؟ دهنده یزدان است

نه نور خانه ز روزن، ز مهر تابان است

۲

مراد خود زدر دوست کن طلب، کآنجا

کسی که نیست رهش، چوبدار و دربان است

۳

بوقت مرگ، کریمی بزیر لب میگفت

خوش است داد و دهش، گرچه دادن جان است

۴

چه به از این که شود از تو سیر، گرسنه‌ای

بجاست گر لب گندم همیشه خندان است!

۵

ببند بار خود ای نخل، تا جوانی هست

که پنج روز دگر این بهار مهمان است

۶

ز باغ، صحبت یاران بود غرض واعظ

که باغ ما و گل ما، جمال یاران است

تصاویر و صوت

نظرات