
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۱۵۳
۱
بهار ما، نفس سرد و، چشم گریان است
گل سر سبد سینه، داغ جانان است
۲
ز بس که هر طرفم نوگلیست، در چشمم
برنگ خواب بهاری، نگه پریشان است
۳
شود ز صحبت احباب، چشم دل روشن
چراغ غمکده ما صفای یاران است
۴
مبند بر رخ یاران، در گشاد جبین
کلید روزی هر خانه، پای مهمان است
۵
چه غم ز رزق؟ که در هر خرابه بدنی
تنوره دهن و، آسیای دندان است
۶
کریم قیمت توفیق جود اگر داند
قبول کردن احسان، جزای احسان است!
۷
رهی پی طلب رزق به ز نرمی نیست
برای شیر لب طفل به ز دندان است
۸
هلاک کرد مرا فکر کارهای جهان
بدادم آنکه تواند رسید، نسیان است
۹
شفا طلب ز دواها کنند واعظ لیک
شفای ما ز دعاهای دردمندان است
نظرات