واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۱۸۳

۱

زآن شوخ دید تا دل ناسور پشت دست

زد از تپش به مرهم کافور پشت دست

۲

از نازکی نگار شود روی دست او

گر تند بیندش کسی از دور پشت دست

۳

پرخار حسرتیم، بما دست رد منه

سازی خدا نخواسته ناسور پشت دست

۴

در محفلی که شعله حسن تو قد کشید

پیش تو شمع می نهد از دور پشت دست

۵

گردیده است غنچه سراپا دهان و لب

زین آرزو، که بوسدش از دور پشت دست

۶

گل گل شکفتن از تو و، تسلیم از بهشت

برقع گشودن از تو و، از حور پشت دست

۷

واعظ بیاد شهد لبش بسکه میگزد

می گرددش چو خانه زنبور پشت دست

تصاویر و صوت

نظرات