واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۱۹

۱

بهار است و از اشکم گل به دامن می‌کند صحرا

ز جوش لاله یا خون گریه بر من می‌کند صحرا

۲

نیفتد تا به راه عاقلی از بی‌خودی مجنون

به هر سو آتشی از لاله روشن می‌کند صحرا

۳

لباس بی لباسی بر قد دیوانه می‌دوزد

که از جو رشته و از خار سوزن می‌کند صحرا

۴

ز یک روزن که باشد در سرا روشن شود محفل

سراسر این جهان را بر تو روزن می‌کند صحرا

۵

مخور غم خرمی‌ها هست از پی تیره‌روزی را

چراغ گل زدود ابر روشن می‌کند صحرا

۶

نه خاراست آنکه در پا می‌خلد هرگام مجنون را

ز دل خار غمش بیرون به سوزن می‌کند صحرا

۷

ازین بی‌آبرو مردم رمیدن زنده‌ام دارد

کند با ماهیان بحر آنچه با من می‌کند صحرا

۸

چرا مجنون نگردد روز و شب بر گرد او واعظ

غبارش پاک از خاطر به دامن می‌کند صحرا

تصاویر و صوت

دیوان ملا محمدرفیع واعظ قزوینی (با تصحیح و مقدمه و فهارس) به کوشش سید حسن سادات ناصری - ملا محمد رفیع واعظ قزوینی - تصویر ۷۸

نظرات