
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۲۱۱
۱
در چشم شناسای ره و رسم امانت
دزدیدن گردن بود از تیغ خیانت
۲
پوشیده نظر، دیده ور از یاری مردم
کور است که دارد ز عصا چشم اعانت
۳
یک فایده خواری ما اینکه عزیزان
دیگر نتوانند بما داد اهانت
۴
چیزی به بها کس ندهد جنس گران را
ای خصم به ما این همه مفروش متانت
۵
مالت بود از وارث، از آن رو نکنی صرف
ای خواجه ممسک، به تو ختم است دیانت
۶
واعظ به نفهمیدگی خویش کن اقرار
با لاف فطانت نشود جمع فطانت
نظرات