
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۲۱۵
۱
بآب سبزه، به جان تن، بود چه سان محتاج؟
به درد عشق بود دل صد آنچنان محتاج
۲
سخنوری نتوان بی سخن شنو کردن
سخن به گوش بود بیش از زبان محتاج
۳
بسی بود ز گدا احتیاج شاه افزون
که هست او به جهان، این به نیم نان محتاج
۴
ز احتیاج خلاصند بی کس و کویان
ز خانه داری باشد بزه کمان محتاج
۵
خموش را به سخنگو همین مزیت بس
که نیستند خموشان به همزبان محتاج
۶
کشیدم آنچه من از منت خسان واعظ
مباد دشمن کس هم بدوستان محتاج
تصاویر و صوت

نظرات