
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۲۳۱
۱
عرق بر خویش چون از تاب آن گلبرگ تر پیچد
سرشک از غیرتم در دیده، چون آب گهر پیچد
۲
نقاب افگنده برخوان شرح حال بیزبانان را
که میترسم زبان نامه هم در یکدگر پیچد
۳
نبیند کشتی ما روی آسایش در این دریا
مگر وقتی که چون گرداب خود را بر خطر پیچد
۴
تویی فرمانروای کشور دلها کنون واعظ
دلی نتواند از تأخیر افغان تو سر پیچد
تصاویر و صوت

نظرات