
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۲۳۶
۱
ز یاران رنجش هم، مانع دیدار میگردد
غبار خاطر، آخر در میان دیوار میگردد
۲
خراش افتاده بر هم آنچنان در دل چو سوهانم
که دشمن بر دل من گر خورد، هموار میگردد
۳
به سودایی مده هر لحظه دل، گر عافیت خواهی
که کس زود از هوای مختلف بیمار میگردد
۴
به آزادی گرفتار است هرکس را که میبینم
به زیر آسمان آسودگی بیکار میگردد
۵
به جا هرگز نمیماند متاع دلبری واعظ
اگر یوسف به صحرا میرود بازار میگردد
تصاویر و صوت

نظرات