
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۲۳۸
۱
زبان حال عاشق، آن زمان غمّاز میگردد
که در دل بیقراری همنشین راز میگردد
۲
کشد از همنشینان رازهای دل به رسوایی
نفس چون همدم نی میشود، آواز میگردد
۳
چنان دلبسته یاد جمال اوست افغانم
که همراه نفس از لب به خاطر بازمیگردد
۴
گرفتم سرمه را با چشم او یک جا توان دیدن
نگاه شوخچشم او، چرا با ناز میگردد
۵
ز بس خاک دیار عشق دامنگیر میباشد
نمیدانم صدا از بیستون چون بازمیگردد
۶
چه سوز است اینکه پنداری شرار از شعله میریزد
زبان واعظ ما چون سخنپرداز میگردد
تصاویر و صوت

نظرات