
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۲۴۵
۱
چون بهله بصید دلم آن مست برآرد
نی بهله، بتاراج جهان دست برآرد
۲
در خانه آن چشم نگاهش متواریست
این خونی دل را که از آن بست برآرد
۳
هردم که ز راهش برد آیینه بخانه
از باده دیدار، سیه مست برآرد
۴
چون بوی گل آن شوخ چو از پرده برآید
هر راز که در پرده دل هست برآرد
۵
ظالم بستم دست برآورده نترسد
مظلوم هم آخر بدعا دست برآرد؟
۶
واعظ چو خس و خار، سبکباریم آخر
زین قلزم خونخوار گمان هست برآرد
نظرات