
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۲۵۳
۱
بی غم عالم، دمی بر اهل دولت نگذرد
نیست غم، گر هر دمی از ما به عشرت نگذرد
۲
بسکه خاک کلبه من، تشنه مهمان بود
سیل ازین ویرانه، بی قصد اقامت نگذرد
۳
تندخو را صرفه نبود کاوش افتادگان
تند باد از خاک، هرگز بی کدورت نگذرد
۴
بکری این وقت و ساعتهای مینا کار چند؟
جهد کن این وقت و ساعتها به غفلت نگذرد
۵
چشم آن دارم، که بخشندم به آب روی تو
زودباش ای گریه، پا بردار، فرصت نگذرد
۶
میتوانی عذرخواهم گشت فردا پیش حق
شاید از روی تو، ای رنگ خجالت نگذرد؟
۷
سربسر در معصیت بگذشت، این عمر عزیز
یک دو روزی مانده از بهر ندامت، نگذرد؟
۸
بسکه یاران راست در دلها ز یکدیگر غبار
صحبتی امرو هرگز بی کدورت نگذرد
۹
کی بود پاکیزگی دروی ز چرک احتیاج
از سرایی کاب باریک قناعت نگذرد
۱۰
زندگی واعظ سراسر پیش عاقل یک دمست
حاضر دم باش، کان یکدم به غفلت نگذرد!
نظرات