
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۲۵۹
۱
ای که زینت طلبی جسم ترا لاغر کرد
زینت این بس که بهر ژنده توانی سرکرد
۲
شمع سان هرکه شبی بخت چراغش برکرد
تا سحر خاک کدورت ز جهان بر سر کرد
۳
داشت دل را بشنیدن ز کدورت ها پاک
پنبه گوش، نگهداری این گوهر کرد
۴
بزمین برد فرو خجلت محتاجانم
بی زری کرد به من، آنچه به قارون زر کرد
۵
نه چنان ترک سراز یاد تو کردم ای دوست
ک پس از مرگ توان خاک مرا بر سر کرد
۶
در جهان قیمت ما را هنر ما پوشید
زنگ با تیغ نکرد، آنچه بما جوهر کرد
۷
نیست این بحر بلا جای اقامت ای خس
کشتی نوح نیارست در آن لنگر کرد
۸
عمر با این همه تعجیل ندانم واعظ
که چسان بامن بیچاره دو روزی سرکرد
نظرات