
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۲۶۲
۱
حبذا زور جنون، مغلوب زنجیرم نکرد
مرحبا سیل فنا، ممنون تعمیرم نکرد
۲
همچو دندانی که افتد در جوانیها مرا
برنیامد از دهان حرفی که دلگیرم نکرد
۳
خلق را از بس مزور دیده ام در حیرتم
کز چه بود آیا که مادر آب در شیرم نکرد
۴
بسکه جز من کسی نمی بیند ز زشتی روی من
هیچ نقاشی بجز آیینه تصویرم نکرد
۵
من کیم؟دیوانه یی سرمست کز زور جنون
هیچ کس جز حلقه اطفال زنجیرم نکرد
۶
آرزوی خلوتی هرگز در آن صورت نبست
هیچ جا چون خانه آیینه دلگیرم نکرد
۷
شهر پاکان را، ندیدم زیرپا مانند سیل
پیری از کوه جوانی تا سرازیرم نکرد
۸
خوان دنیا در خورند اشتهای حرص نیست
جز قناعت نعمتی واعظ از آن سیرم نکرد
نظرات