واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۲۶۹

۱

میرود فکر جهانم، که ز کار اندازد

مگر این بار ز دوشم غم یار اندازد

۲

دل که بی عشق شد، از رحمت حق دور شود

مرده را موجه دریا، بکنار اندازد

۳

نتوانم نفسی زنده بمانم بی او

اگر آن شعله بدورم چو شرار اندازد

۴

کار خورشید جهانتاب کند با شبنم

بر سر آن سایه که نخل قد یار اندازد

۵

نیست آسایش تن، در سفر رفتن دل

عشق را قافله یی نیست که بار اندازد

۶

دل سیه مست جوانی شده واعظ، شاید

صبح پیریش ازین می بخمار اندازد!

تصاویر و صوت

نظرات