
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۲۷۱
۱
مرا ذکر تو با این کهنگیها تازه میسازد
ز هم پاشیده اوراق مرا شیرازه میسازد
۲
ره سرگشتگی دیگر آید پیش، عاشق را
چو تار وقت و ساعت، تا نفس را تازه میسازد
۳
عمارتهای ابنای زمان مهمان چه میداند؟
که اول خواجه قفل و، آنگهی دروازه میسازد
۴
ز کار زاهد ناقص عمل، یک شعبه این باشد
که هر گوشه مقامی از پی آوازه میسازد
۵
دمی از دست رد عیبجویان، کهنه میگردد
فقیر بینوایی گر قبایی تازه میسازد
۶
بود وقت جدایی از نفس این جسم را دیگر
کجا این نسخه پوسیده با شیرازه میسازد؟
۷
جوانی میخرامد، میرود از ما به آیینی
که ما را کهنه، داغ خویشتن را تازه میسازد
۸
چنین دلکش از آن رو گشته معنیهای رنگینش
که فکر واعظ از خون جگرشان غازه میسازد
تصاویر و صوت

نظرات