
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۲۷۴
۱
دشمن چو ریزشی دید، زو شور و شر نخیزد
جایی که آب پاشی، زآن گرد برنخیزد
۲
با درد عشق یکجا، عشق جهان نگنجد
یک ناله بشوری، از نیشکر نخیزد
۳
چون دل شکست، از وی ناید سخن طرازی
از کاسه شکسته، آواز برنخیزد
۴
در خشم نیک ذاتان، بیم ضرر نباشد
آری زآتش گل، هرگز شرر نخیزد
۵
تمکین بیش آرد خفت، که از ترازو
کم میکنند زان سر، کز جای برنخیزد
۶
کی تند خو به نرمی، فرمان پذیر گردد
از جای شعله هرگز، با چوب تر نخیزد
۷
آن وعظ دلنشین شد واعظ، که هم ز دل خواست
نبود جگرگداز آه، تا از جگر نخیزد
نظرات