واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۲۸۶

۱

ز پیری، چون مرا قد همچو شمع سرنگون باشد

دم مرگست، از آنم گریه و افغان فزون باشد

۲

نباشد زینتی، جز گوهر دل، اهل عرفان را

مرصع پوشی ما، همچو دریا از درون باشد

۳

تو گر چوب ستم، مظلوم شمشیر دعا دارد

ترا کی ای ستمگر، رنگی از دل‌های خون باشد؟!

۴

بگرد خاطرم پیوسته گردد، لعل نوشینش

همینم لاله سیراب، از باغ جنون باشد

تصاویر و صوت

نظرات