
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۲۸۸
۱
ما را ز آشنایان، غیر از جفا نباشد
با هیچ کس در این عهد، کس آشنا نباشد
۲
چون چشم کس نپوشد، از روی خلق عالم؟
کامروز دستگیری، غیر از عصا نباشد!
۳
باهم گر آشنایند خلق زمانه، اما
با پاس آشنایی، کس آشنا نباشد
۴
در کیسه چرک دنیا، کس را نباشد امروز
تا سر بپای، خلقش، چون سنگ پا نباشد
۵
سرمایه سعادت، خوی نکوست، ورنه
سگ نیز در قناعت کم از هما نباشد!
۶
ما را ز فقر بر سر، کار دگر فتاده است
گو دولت جهان را، کاری به ما نباشد
۷
آن را که پشت پا زد، بر عالم تعلق
توفان چو کشتی نوح، تا پشت پا نباشد
۸
تا ساخت واعظ ما، با دولت قناعت
پروانه چراغش، کم از هما نباشد؟
نظرات