
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۲۹
۱
خواهد گشود عقده دلهای ریش را
در شانه دیده زلف تو احوال خویش را
۲
راضی به کم نگشته پی بیش میدود
نشناخته است خواجه زجدوار نیش را
۳
بر قامت حیات لباس جوانیت
کم داشت تر ز رنگ خضابست ریش را
۴
گوشت ز کار ماند به فریاد خود برس
چشمت ضعیف گشت ببین فکر خویش را
۵
تا کی کنی مذاکره عیشهای دوش
یک بار هم ملاحظه کن روز پیش را
۶
این نفس پیر گبر کجا قرب حق کجا
در خانه خدا نبود ره کشیش را
۷
در پیش دوست دم زدن از خویشتن خطاست
کس با نفس ندیده در آیینه خویش را
۸
ظالم شود فقیر چو نرمی ز حد بری
گرگست گوسفند چو بیند حشیش را
۹
واعظ مباش غافل و محکم بگیر کار
یعنی که واگذار بحق کار خویش را
نظرات