
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۲۹۱
۱
با دست او چو رنگ حنا دستیار شد
خونم چو رگ ز غیرت او بیقرار شد
۲
آلودنش بخون رقیبان چه لازم است؟
پایی که از خرام تواند نگار شد
۳
از نقطه روشنست اگر حرف در رقم
از حرف نقطه دهنت آشکار شد
۴
پا بر زمین نمیرسد از شوق جام را
تا رنگ باده حسن ترا پرده دار شد
۵
آزاد نیستند بدولت رسیدگان
گردید پای بند نگین تا سوار شد
۶
واعظ گرفت بسکه از آن هردم اعتبار
در دیده اش جهان همه بی اعتبار شد
تصاویر و صوت

نظرات