واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۲۹۲

۱

گره در ابروان، از گرمی خویش چو اخگر شد

نقاب از آتش رخسار او، بال سمندر شد

۲

مشبک شد چنان از خارخار دیدنش چشمم

کزان نور نگاهم تارها چون دود مجمر شد

۳

گنه کاران شدند از حشر من گرم عرق ریزی

رخم از رنگ خجلت آفتاب روز محشر شد

۴

ندارد مال دنیا حاصلی غیر از پشیمانی

صدف دست تأسف زد بهم، تا پر ز گوهر شد

۵

نظر بر تیره روزان، چشم روشن میکند جانا

غبار ظلمت شب، توتیای چشم اختر شد

۶

جمال گل چنین در ناله بلبل کرده بلبل را

ز فیض حسن جانان است اگر واعظ سخنور شد

تصاویر و صوت

دیوان ملا محمدرفیع واعظ قزوینی (با تصحیح و مقدمه و فهارس) به کوشش سید حسن سادات ناصری - ملا محمد رفیع واعظ قزوینی - تصویر ۲۵۳

نظرات