واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۲۹۷

۱

سراپای وجودم، بسکه گم در عشق جانان شد

نگه در اشک من، چون رشته در تسبیح پنهان شد

۲

چنان گردیده جا تنگ از هجوم گریه در چشمم

که نتواند شب هجران او، خوابم پریشان شد

۳

بفکر این و آن، عمر گرامی رفت از دستم

مرا طول امل بر سطر هستی، خط بطلان شد

۴

اگر آزاده یی، افگندگی میکن درین بستان

که آخر بید مجنون، از سرافرازی پشیمان شد

۵

ندارد میمنت آزار دل‌های حزین کردن

که در پیچید تا زلف تا با دل‌ها، پریشان شد

۶

نگنجد گرچه در ظرف سخن تعریف خاموشی

برای مدح خاموشیست، گر واعظ سخندان شد

تصاویر و صوت

نظرات