واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۳۰

۱

دل چسان پنهان کند در سینه آه خویش را

دانه چون بر خویشتن دزدد گیاه خویش را

۲

بسکه شب کردم چو صیقل با قد خم اضطراب

ساختم آیینه سنگ تکیه گاه خویش را

۳

در بزرگی باید افگندن ز سر تاج غرور

میوه در بالیدن اندازد کلاه خویش را

۴

تهمت رحمی بخود مگذار و خون من بریز

میتوان با خون من شستن گناه خویش را

۵

جاده نتواند بگرد جلوه شوقم رسید

زین سبب گم میکنم هر لحظه راه خویش را

۶

بسکه شب دادم ز غم خاکستر دل را بباد

از نفس آیینه کردم صبحگاه خویش را

۷

بسکه باشد دل صلاح اندیش و من اظهار دوست

می کشم از دست دل طومار آه خویش را

۸

روسیه گردد ز خورشید و، کند واعظ سفید

ز آفتاب لطف حق روی سیاه خویش را

تصاویر و صوت

نظرات