
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۳۰۲
۱
یار در نکته سرایی نه ز کس میماند
حرف در شهد لب او چو مگس میماند
۲
گیردش آینه چهره ز نظاره غبار
در رخ او نگه ما به نفس میماند
۳
روی خود بسکه خراشیدم از دست غمش
خانه آیینه من، به قفس میماند
۴
نیست روزی که کدورت بدل ما نرسد
صبح بر آینه ما به نفس میماند
۵
نیست غیر از سر زانو شب و روزش بالین
سر شوریده واعظ به جرس میماند
نظرات