
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۳۰۵
۱
تن بمحنت ده، اگر خواهی که گردی سربلند
گر نیفتادی در آتش، اوج نگرفتی سپند
۲
گوشواری نیست گوش هوش را به زین دو حرف
لب بغیر حق مجنبان، دل بغیر حق مبند
۳
صیدگاهست این جهان، من صید، صیادم اجل
رشته عمرم کمند و، روز و شب چین کمند
۴
چیست گیتی؟ کژدمی، عمر دراز ما، دمش!
زهر مرگش هست نیش و، سال و ماهش بند بند
۵
میکنی اوقات صرف، اما نمیگویی به چه؟
میفروشی این متاع، اما نمیدانی به چند!
۶
نی چنان افتاده واعظ در ره افتادگی
کز دلش هم آه جانسوزی تواند شد بلند
تصاویر و صوت

نظرات