
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۳۱۴
۱
ز بس نگار من از خویش هم حجاب کند
نظر در آینه مشکل که بی نقاب کند!
۲
تراست چهره به کیفیتی که می ترسم
که باده رنگ ترا آب در شراب کند!
۳
چگونه تاب نظر بازی نگاه آرد
رخی که از عرق شرم خود حجاب کند؟!
۴
ز پرادائی چشم سیاه او، چه عجب
نگاه را به تکلم اگر حساب کند؟!
۵
نداندم دل، اگر قدر نعمت دردت
خدا بآتش بیدردی اش عذاب کند
۶
من از درازی مژگانت این گمان دارم
ترا بسایه خود فارغ از نقاب کند
۷
ز بسکه ذوق خود آرایی اش برای من است
چه سوی آینه بیند، به من حساب کند!
۸
ز بسکه برده فراق رخت ز من آرام
فسانه ام نتواند ترا بخواب کند
۹
گذشت عمر و، ز هم ریخت قصر تن واعظ
گذار سیل بهر جا فتد، خراب کند
تصاویر و صوت

نظرات