واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۳۳

۱

گشته از سوز شرر زان سینه گلخن سنگ را

کاتش افگنده است در دل، ناله من سنگ را

۲

میکند سامان اسباب جنونم نوبهار

بهر طفلان سیل می آرد بدامن سنگ را

۳

سازش گردون بدو نان یک دو روزی بیش نیست

زود اندازد چو بردارد فلاخن سنگ را

۴

روزگار آخر ستمگر را ستمکش می کند

شیشه میسازد مکافات شکستن، سنگ را

۵

سخت جانان را ز مال خود،نباشد بهره یی

از شرر هرگز نگردد خانه روشن سنگ را

۶

هست در هر عقده سختی نهان صد مصلحت

هر شرر باشد چراغی زیر دامن سنگ را

۷

اشک گرمم آبیاری کرده کوه و دشت را

گشته زان تخم شرر در سینه خرمن سنگ را

۸

ما درشتان را به نرمی، زیر دست خود کنیم

می کشد در بر چو آب آیینه من سنگ را

۹

آفتاب من تجلی گر کند واعظ به کوه

میگدازد از رگ خود در فلاخن سنگ را

تصاویر و صوت

نظرات