
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۳۳۴
۱
گردید حرص افزون، آن را که مال افزود
میگردد آب پر زور، چون میشود گل آلود
۲
در دل محبت زر، سودا فزاست در سر
روشن بود که آذر، هرگز نبوده بی دود
۳
آن را که دست احسان، کم سوده دست عوران
دست از تأسف آن، خواهد بسی بهم سود
۴
خواهی شوم مکرم، داد ودهش مکن کم
بر فرق خلق عالم، جا دارد ابر از جود
۵
راه نگاه احسان، بر حال تنگدستان
از چشم تنگ دوران، گردیده است مسدود
۶
ما راز دانه دل، در کشت این تن گل
مقصود بود حاصل، حاصل نگشت مقصود!
۷
تا بود دیده دید، فکر نبود کم دید
از بهر بود گردید، عمری که بود نابود
۸
این جان درد پرورد، صد بار امتحان کرد
به بود از دوا درد، داری چه درد بهبود؟
۹
واعظ چه کوبکویی؟ کام از در که جویی؟
با خویشتن نگویی: جز دوست کیست موجود؟!
تصاویر و صوت

نظرات