واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۳۳۷

۱

بر ما سخن سرد عزیزان نه گران بود

کان بر دل ما، چون نفس شیشه گران بود

۲

دشنام به جان منت، ازین منفعلم من

کآزار منش، باعث تصدیع زبان بود

۳

دیگر نتواند بلب آورد فغانم

یاد خوش آن روز، که درد تو جوان بود

۴

از عمر چه دیدیم، بجز فوت جوانی

زیبا گل این باغ، همین رنگ خزان بود

۵

ز آن عمر رسانید مرا زود به پیری

کاین ابلق سرکش ز نفس گرم عنان بود

۶

از گلشن ایام، ز دم سردی پیری

در دست ز آیینه مرا برگ خزان بود

۷

واعظ نه عبث جان به بها داد سخن را

هر معنی آن جوهری ارزنده به جان بود

تصاویر و صوت

نظرات